در روزگاران قدیم پادشاهی سنگ بزرگی را در مسیر جاده اصلی شهر قرار داد و شخصی را مامور نمود تا از دور نظاره گر باشد که چه کسی اقدام به دور نمودن آن از مسیر خواهد نمود.افراد محتلف از بازرگان و تاجر و عمال دولتی گرفته تا افراد عادی از مسیر می گذشتند ولی کسی اقدامی برای دور نمودن سنگ نمی نمود.برخی از آن دور می زدند برخی برای پادشاه که اقدامی برای بازکردن مسیر ننموده بد وبیراه می گفتند و وضع به همین منوال گذشت تا مردی روستایی که بار سبزیجات بر دوش داشت به این نقطه رسید بارش را زمین گذاشت و مشغول کنار زدن سنگ شد با هزار تقلا توانست سنگ را جابجا کرده از مسیر راه بر دارد. هنگامی که می خواست بارش را دوباره بر دوش نهد متوجه گوشه کیسه ای شد که در زیز سنگ پنهان بود آن را برداشت و باز کرد پر از اشرفی و سکه طلا بود یادداشتی هم در آن بود که :
این هدیه از سوی پادشاه برای کسی است که سنگ را از جاده کنار زند و راه را باز کند.
در واقع اون روستایی چیزی میدانست که ما نمی دانیم : هر مانعی قرصتی است.
منتظرنقدتان هستم
شاباش
دوست عزیز سلام
خوشحال شدم از آشنایی تون
به امید دیدار
سلام امید جان
من هم از تشریف فرمایی شما خوشحالم